دوشواریهای رفتن
قبلا (فکر میکنم تو اینستا به مناسبت رفتن مهدی خلیلی جان) گفتم، که به نظرم رفتن (یا همان جدا شدن) به ما هو رفتن سخت هست.
امروز بازهم یکی از همکارانم خداحافظی کرد که از شنبه نمیاد، غم انگیزه واقعا به نظرم. به نظرم میرسه چند وقتی افراد تو محیط کاریهای مختلف هی میرن، و هی خاطرات سخت رفتنشون باقی میمونه. و شاید زیادی رفتن برای شخص من سخته ولی در اصل فکر میکنم ماهیتا سخته و صرفا اغلب افراد بهش عادت کردند و من که تازه کار هستم برای سختتر از حالت عادی. دیگه اینکه اینجا گریز روضه هم داره بماند ...
آقای قاسمی، باوقار و شخصیت بود، آرام و بی سروصدا. و کار کردن در کنارش آرامش بخش، یادمه یکبار که از قوانین جدید الوضع (مسخرهی) شرکت شاکی بودم، یک ربعی راه رفتم و قدم زدم و نشسته حرص خوردم، دیدم آروم نمیشم، بهش گفتم با این مضمون که یه ذره با من صحبت کنید دارم میترکم. بنده خدا فکر میکنم اصلا متوجه نشد من چی گفتم، ولی در مورد یه چیز دیگه شروع کرد به صحبت کردن که من واقعا آروم شدم و بعدش هم که بنیامین اومد و در نهایت آروم تر، خلاصه اینکه فکر میکنم مدتها هر وقت صحبت کولر آبی و خرید لوازم کامپیوتری و اکسل باشه من یاد ایشون بیافتم و ناراحتم برای از دست دادنشون، ناراحتم از اینکه به نظرم نتونستم تأثیری مثبتی روشون بذارم و موجب ارتقاشون بشم، امیدوارم این رفتنشون حداقل موجب فشار مالی براشون نشه. و تأثیرهای مثبت مدنظرم از راههای دیگه براشون پیش بیاد.
پس تَکرار میکنم: «رفتن به ما هو رفتن سخته! سخت!»
- ۹۷/۰۵/۱۰